درد من

ساخت وبلاگ
آدم ها چهار دسته اند. دسته اول آن هایی هستند که سردرشان پر ابهت و چشمگیر است طوری که دهانت از عظمت و شکوهش باز می ماند. اما در را که باز می کنی، چهار قدم و خرده ای آن طرف تر، دیوار مقابل یقه ات را می گیرد که کجا؟ تمام شد! همه اش همین بود. دسته دوم برعکس آن ها هستند. سردرشان متواضع و خودمانی است. یک لنگه در چوبی بی رنگ و ارزان قیمت. در را که به اشاره ای باز می کنی روبه رویت باغی است که دیدنش پایان نمی گیرد. انگار باغ اصلاً دیوار ندارد. هرچه جلوتر می رویم، عقب تر می رود، هرچه نزدیک تر می شویم، دورتر می شود.دسته سوم افرادی هستند که وقتی «هستند» حضور دارند و وقتی نیستند، غایبند. دسته چهارم آدم هایی هستند که وقتی غایبند بیشتر «هستند» از وقتی که حضور دارند. این ها افرادی هستند که گاه مخاطب حرف هایی قرار می گیرند که نباید خود بشنوند، با این آدم هاست که همیشه در گفتگوییم، همیشه با این هاست که حرف های خوبمان را می زنیم. به این فکر می کنم که تو جزو کدام دسته ای؟! هیچ وقت نتوانستم از تو برای کسی چیزی بگویم... می دانم تو از از آن جمله افرادی نیستی که در چند جمله خلاصه شوند. تو از همان باغ های بی دیوار بودی، از همان ها که هرچه نزدیکتر می شدی دورتر می شدند... درد من...ادامه مطلب
ما را در سایت درد من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : d3k3keh7 بازدید : 1 تاريخ : دوشنبه 17 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:02

بعضی روزها عاشق نیستم. درست مثل آدم حسابی‌ها زود از تختخوابم جدا می‌شوم و ساعت‌ها به سقف اتاقم که انگار ترک برداشته زل نمی‌زنم. می‌بینم که هنوز داری نگاهم می‌کنی. می‌روم و ظرف‌های چرب شام دیشب را که توی سینک جمع شده با اسکاچ زبر و قدیمی مامان می‌سابم. حالا می‌فهمم که چرا مامان وقت‌هایی که عصبی است ظرف می‌شوید یا چرا علیرضا فوتبال می‌بیند و یا چرا بابا گاهی در اوج خستگی کانال‌های تلویزیون را بالا و پایین می‌کند.دلیلش معجزه روزمرگی است!حالا من هم به روزمرگی معتاد شده‌ام و هی ظرف‌ها را می‌سابم. کارهای روزمره زندگی هوشیاری را می‌خوابانند و اجازه می‌دهند تخیل وارد عمل شود و تا می‌تواند جولان بدهد. اما من اجازه تخیل را هم ندارم. امروز عاشق نیستم و آدم‌های بدون عشق چیزی از تخیل نمی‌فهمند. تکه‌های ماکارونی چسبیده به ظرف را می‌سابم؛ درست مثل خاطراتم خشکیده‌اند و به این راحتی‌ها از ذهنم پاک نمی‌شوند. مچم درد می‌گیرد از بس سفت چسبیده اند. توی ظرف آب می‌ریزم تا خیس بخورند و رها شوند. شاید ذهن من هم نیاز به خیس خوردن دارد.همین‌ها را می‌گویم معجزه روزمرگی. برای چند ساعت هم که شده فارغت می‌کنند از این واقعیت لعنتی!هنوز هم نگاهت رویم سنگینی می‌کند. این روزها انگار حواست را از تمام مردم دنیا گرفته‌ای و فقط به من نگاه می‌کنی. هی نگاه می‌کنی و لبخند می‌زنی. انگار دیشب را فراموش کرده‌ای. دیشب که توی تختخواب با صدای خفه سرت فریاد کشیدم و گفتم که داری از دیدن زجر کشیدنم لذت می‌بری!! دیشب که توی تاریکی و غربت اتاق ضجه می زدم و می گفتم که داری انتقام تمام سال هایی که نمی دیدمت را یکجا از من می‌گیری! آره... انگار دیشب را فراموش کرده‌ای.دیشب هم داشتی نگاهم می‌کردی، اما بدون لبخند. اخم نبود، قهر هم نکر درد من...ادامه مطلب
ما را در سایت درد من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : d3k3keh7 بازدید : 2 تاريخ : دوشنبه 17 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:02

نکنه عوارض مصرف طولانی مدت قرص های بدرد نخورِ این متخصص های روانپزشک و روانشناس ها کار خودش رو کرده باشه و الهه برای همیشه از نعمتِ آوردن و داشتنِ بچه محروم بشه؟


درد من...
ما را در سایت درد من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : d3k3keh7 بازدید : 4 تاريخ : يکشنبه 9 ارديبهشت 1403 ساعت: 16:42

من افتادم تهِ چاه ۵ متری! تو واسم طناب ۳ متری انداختی! بگم نیستی دروغ گفتم بگم هستی کافی نیست درد من...
ما را در سایت درد من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : d3k3keh7 بازدید : 3 تاريخ : يکشنبه 9 ارديبهشت 1403 ساعت: 16:42

شاید راست بگویند. شاید از این کویر وحشت به سلامت بگذریم. شاید روزهای بهتری در راه است. اما آدمِ تنها، همیشه تنهاست. پس کمتر انتظار می کشد. شب باشد یا روز، آسمان او همیشه ابری ست.


درد من...
ما را در سایت درد من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : d3k3keh7 بازدید : 4 تاريخ : يکشنبه 26 فروردين 1403 ساعت: 16:44

واقعن توی برقرار کردن تعادل بین رئوس فعالیت های روزانه و علی الخصوص اون اهم برنامه ریزی شده ام موندم. فکر می کنم یا از اینور بوم میفته یا از اونورش. ولی امسالم رو همونجوری که در لحظه تحویل سال هم از نظر گذرونده بودم، میشه سال "آموزش و توسعه فردی" نامید. جایی که تنها کمتر از یک ماه توی چند دورۀ کاربردی شرکت کردم و مدرک و لوح تقدیر سه چهارتاش هم در همین زمان کم اومده و با مگنت به لوله ی گاز توی اتاقم آویز کردم و نصب العین خودم قرار دادم. میریم که داشته باشیم همچنان. درد من...ادامه مطلب
ما را در سایت درد من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : d3k3keh7 بازدید : 3 تاريخ : يکشنبه 26 فروردين 1403 ساعت: 16:44

در همه ی این سال ها، هیچ کس برای من متنی عاشقانه ننوشته است. هیچ کس یک بیت شعر از این شاعر یا آن شاعر برایم نقل نکرده است که مثلن بگوید ببین! این را به یاد تو می خوانم. این زبانِ حالِ دلِ من است در یاد تو. به خاطر تو. به عشقِ تو. در وصفِ شمایلِ تو.در همه ی این سال ها، من مدام آسیمه سر در پیِ عشق دویده ام و عشق از من گریخته است. در همه ی این سال ها، همیشه تنها بوده ام و با صمیمیتی افشاگر، قلبی پر خون و تپنده، شور و اشتیاقی از جان و از دل، نشان داده ام که «دوستت دارم» و کسی برایش اهمیتی نداشته است که دوستش دارم، که می خواهمش، که حاضرم به خاطرش کوه را جا به جا کنم.من غبارِ ریز بیابانم. ارتعاش نحیفِ احتضارِ یک مرده، شعاعی نورانی اما خُرد که به چشم و گوش کَس نمی آید. من برای نادیده انگاشته شدن آفریده شده ام. برای به چشم نیامدن. برای تباه کردنِ عشق های پرشور. برای اینکه بگویم «دوستت دارم به بانگِ بلند» و دیواری بلند کشیده شود در برابرم. یک نفرین ابدی با من است. یک نفرین که زن ها را می گریزاند و تبدیلشان می کند به شعرهای بلند در وصفِ مردانی دیگر. عاشقانی سینه چاک برای مردانی که من نمی شناسمشان.بامداد است اینجا. من با چشمانی نیم باز و خمیازه هایی کشدار، به سعیِ بیداری قلم می زنم. سلام بر لحظه های تنهایی. سلام بر ابدیت تنهایی. سلام بر بیدادِ تنهایی تا ابدالآباد. تا روزی که به خواب مرگ روم و در آن دمِ واپسین بگویم: «دیدی؟ آخرش هم داغِ یک بیت شعرِ عاشقانه، یک بوسه، یک آغوش، بر دلم ماند. دیدی؟» درد من...ادامه مطلب
ما را در سایت درد من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : d3k3keh7 بازدید : 5 تاريخ : يکشنبه 26 فروردين 1403 ساعت: 16:44

اغلب در بدترین زمان های ممکن، مهم ترین تصمیمات زندگی ام را گرفته ام.. از گردنهٔ پر پیچ و خم امتحانات پایان ترم که به سلامت عبور کنم و از این مقطع فارغ التحصیل شوم حتماً به قولم جامهٔ عمل خواهم پوشاند.. آدمی زنده است به امید و آرزو


درد من...
ما را در سایت درد من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : d3k3keh7 بازدید : 25 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 12:40

من هم از آخرین بارها بیزارم... از آخرین نگاه... آخرین حرف... آخرین دیدار... آخرین لحظه.اصلاً قانون زندگی همین است، آخر قصه ی آدم ها را به اولش وصل می کند. آخر قصه ی دوستی ما هم وصل شد به کلی دوست از دست رفته، کلی وبلاگ متروک و یک جهان خاطره ی شیرین...خیالی نیست.. خودمان همینطور بی هوا رفتیم، دورهایمان را زدیم و برگشتیم. ما را چه به این گوشی های اندرویدی بی همه چیز؟ ما را چه به این دروغ های اسلایسی اینستاگرامی..ما باید تمام عمر می ماندیم در همان روزهایی که لحظه شماری می کردیم برای ساعتی در خانه تنها ماندن و تند تند چت کردن...برای شنیدن صدای قیژ قیژ دایال آپ و آهنگ گوش خراش کیبوردباید می ماندیم در همان عهدی که حتی چهره هایمان برای هم مجهول بود اما حاضر بودیم جانمان را برای یکدیگر بدهیم..کسی نیست که به حساب این دلتنگی برسد و من باز هم رسیدم به جمله ی معروف همیشگی: آدمی تنهاست با دردی که دارد.. درد من...ادامه مطلب
ما را در سایت درد من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : d3k3keh7 بازدید : 17 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1402 ساعت: 14:46

شبتون به زیباییِ تجزیه ی آمونیوم دی کرومات :) درد من...
ما را در سایت درد من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : d3k3keh7 بازدید : 18 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 14:04